به گزارش خبرنگار وسائل؛ نشست علمی« انقلاب اسلامی و توسعه علوم انسانی» به همت پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی، پژوهشکده مدیریت اطلاعات و مدارک اسلامی و با مشارکت مرکز همکاری های علمی و بینالملل پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در محل پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و با ارائه بحث توسط حجتالاسلام والمسلمین استاد خسروپناه برگزار گردید. در ادامه مشروح مباحث استاد خسروپناه تقدیم می گردد.
استاد خسروپناه:
تاریخچه علوم انسانی مدرن قبل از انقلاب
علوم انسانی به معنای مدرن در کشور ایران در اواخر دوره قاجار شکل گرفت، و در اوایل دوره پهلوی ادامه پیدا کرد و یک مقدار نظاممندتر شد. وقتی گفته می شود علوم انسانی به معنای مدرن، باید توجه داشته باشیم که معناش این نیست که مسائل علوم انسانی در قبل از دوره قاجار در ایران نبوده است. به هر حال نقش فارابی را در مسائل سیاسی و فلسفه سیاسی یا ابوریحان بیرونی را در زمینه مردمشناسی یا ابن خلدون را در مسائل علمالعمران و مانند آن را در تمدن اسلامی داشتیم، اما آیا می شود به آنها نام علوم انسانی به معنای مدرن نامید. ظاهرا شاید پاسخ منفی باشد، چرا که علوم انسانی مدرن در کانتکس مدرنیته شکل گرفته، بنابراین باید به حقیقت مدرن توجه کنیم تا معلوم شود چگونه یکی از زایشهایش علوم انسانی بوده است. وقتی می گوییم مدرن، به معنای جدید و نو نیست. چون الان 500 سال از دوره مدرن گذشته، اما باز مدرن، مدرن هست. پس معلوم است مدرن به معنای نو در مقابل کهنه نیست، یا جدید در مقابل قدیم نیست. مدرن یا مادرن که اصلا معادل فارسی ندارد، و نمی شود برای آن یک ترجمه واژه به واژه پیدا کرد، در واقع یک پارادایم فکری است که معتقد به اومانیسم و اصالت انسانی است که میخواهد در عرصه معرفت و عمل، انسان مستقل باشد. استقلال انسان در عرصه معرفت عبارت است از سوبژکتیویته و سوبکژکتیویسم، یعنی اصالت فاعل شناسای انسانی. در این اصالت فاعل شناسای انسانی، اصالت یا با تجربه است یا با عقل، یا با هیچکدام از این دو تا نیست.
بنابراین وقتی میگوییم علوم انسانی به معنای مدرن، یعنی علوم انسانی که در کانتکس اومانیسم، سکولاریسم، سوبژکتیویسم و آبژکتیویسم هست. اصالت انسان، استقلال انسان و در واقع تقدم انسان بر هر حقیقت دیگر (حال چه قوای ادراکی انسان، چه خواهشها و خواستههای انسان) استقلال و تقدم دارد. بر این اساس، در دوره مدرن خیلی چیزها سوژه واقع می شوند. در واقع این انسانی که فاعل شناسا هست، و استقلال در فهم و عمل دارد، خود این انسان میشود متعلق شناسا، خود انسان مستقلا متعلق شناخت قرار میگیرد، و اصالتا موضوع بحث قرار میگیرد.
ما این نگاه که استقلال انسان در فهم و استقلال انسان در متعلق فهم را، در دوره مدرن داریم و قبلا نبوده است. بنابراین به این معنا علوم انسانی شکل پیدا میکند و به این معنا علوم سیاسی، علوم اجتماعی، جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد و... ذیل علوم هیومن ساینسس(Human sciences) یا سوشال ساینسس(Social sciences) قرار میگیرد و با این مبنا معنا پیدا میکند، بنابراین با این معنا نمی توانیم بگوییم ابن خلدون موسس جامعه شناسی اسلامی هست، بله موسس علم العمران اسلامی هست ولی جامعه شناسی نیست. چرا ابن خلدون، جامعهشناسی را نمیتواند به معنای مدرنش تاسیس کند، اما آگوست کونت می تواند موسس جامعهشناسی باشد. چون نه ابنخلدون، نه ابوریحان، نه دیگران که در تمدن اسلامی میزیستند، هیچکدامشان نگاه استقلالی به انسان به عنوان فاعل شناسا و متعلق شناسا نداشتند، و این اتفاق در دوره مدرن افتاد.
بنابراین این علوم انسانی به معنای مدرن در اواخر قاجار شکل گرفت، اما آیا در دوره قاجار یا در دوره پهلوی وقتی نام علوم انسانی و علوم سیاسی را می بردند، می فهمیدند این علوم سیاسی، علوم انسانی و علوم اجتماعی در چه کانتکس معرفتی است؟ خیر، توجه نداشتند، بله این مقدار دغدغه داشتند که آیا ما در این دستاوردهای علوم انسانی مدرن، آیا حق داریم از دین هم بهره ببریم یا نه؟ خوب اینجا موافق و مخالفانی پیدا میشد؛ اما اینکه این علوم انسانی در چه زمینه و بستر معرفتی تولید شده و شکل گرفته، را توجه نداشتند و این شناخت عمقی نسبت به علوم انسانی نبود.
به همین خاطر در دوره قاجار یکی مثل امیرکبیر به لحاظ نگاه کارکردی نه نگاه مبنایی می روند سراغ دارالفنون، که از اسمش هم پیداست، یعنی علوم فنی، علوم مهندسی و پزشکی؛ و این نوع علوم در دارالفنون شکل پیدا میکند و نگاه کارکردی داشتند. چرا که جنگ و درگیری بود، ما نیاز داشتیم به علوم فنی، علوم مهندسی و پزشکی و... و برای رفع این نیاز، یک راه این است که دانشجوهای ما بروند خارج از کشور تحصیل کنند، یک راه هم این است که اینجا دارالفنون راه بیندازیم، و اساتید از خارج بیایند که فرنگیمآب نشوند و از فرهنگ غرب تاثیر نپذیرند، و این نگاه امیرکبیر دقیق و حکیمانهای بود. مثل الان که در جامعه ما برخی، مقولهای مثل حزب را میپذیرند، اما در تبیین شرعی بودن و فقهی بودن حزب، به کارکرد حزب اشاره میکنند؛ و می گویند اگر حزب نبود حرکتهای تودهوار شکل پیدا میکرد، اما حزب حرف شفاف و روشنی دارد؛ یعنی دقیقا نگاه به حزب که الان هست، شبیه نگاه به همان دارالفنون و نگاه کارکردی است؛ اما توجه نمیکنند که این حزب در کانتکس مبنایی چه بار معنایی دارد و مبنایی نگاه نمیکنند. در دوره قاجار، اگر به علوم از جمله برخی از علوم انسانی توجه پیدا میشد، چون در غرب کارکردهای مثبتی داشته، گفتند خوب ما هم الان به آن نیازمندیم، اما توجه نداشتند آن حقیقت و معنای مدرنیته چی هست، و این علوم انسانی یا علوم فنی و مهندسی در دل آن مدرنیته چه بار معنایی داشتند.
تحول علوم انسانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، اوایل دغدغه درگیریهای انقلاب و منافقین و... بود. وقتی قدرت از دست حاکمیت پهلوی گرفته شد، حاکمیت لیبرالیستی از دانشگاهها جدا شد، اما حاکمیت درونزایی سوسیالیستی و مارکسیستی و مارکسیستی کمونیستی آنهم عمدتا با قرائت لنین که در دانشگاههای ما رواج داشت، این بالاخره وجود داشت. بنابراین در حوزه علوم انسانی، اجتماعی اکثرا گرایشهای چپ مارکسیستی داشتند. در ایران دو گروه با این جریان مارکسیستی مخالف بودند: یکی انقلابیونی که خوب تفکر شریعتی را قبول داشتند؛ چون شریعتی اسلام سوسیالیستی یا سوسیالیست اسلامی را قبول داشت ولی منتقد جدی مارکسیست بود. اولین کسانی که قبل از انقلاب، به شریعتی حمله کردند، مارکسیستها و کمونیسمها بودند. جریان دوم که طرفدار شهید مطهری بودند، مخصوصا بعد از شهادت آقای مطهری که خیلی اندیشهها، آثار و کتب ایشان با تیراژ وسیع منتشر میشد، و تأثیرگذار بود و در واقع می توان گفت امام ایشان را ایدئولوگ انقلاب معرفی کرد. طرفداران اندیشه شهید مطهری هم چون معتقد به یک اسلام حکمی، فقهی بودند؛ خوب طبیعی بود که اینها هم با جریان سوسیالیسم و مارکسیست در دانشگاهها مقابله کنند. جریان سومی که ما در انقلاب می بینیم با دانشگاه به تقابل پرداخت؛ در واقع جریان اسلام شبهلیبرالیستی بود. یعنی کسانی که اندیشههای دموکراسی لیبرال را قبول داشتند، ولی مسلمان بودند. لیبرالیسم به معنای رژیم پهلوی نبودند، منتقد رژیم پهلوی بودند، شاید در جریانهای انقلاب فعالیت آنچنانی هم نداشتند، ولی متاثر از اندیشههای پوپر و اندیشه های لیبرال دموکراسی بودند، این ها هم مقابله کردند. نکته جالب این است که این سه دسته در ستاد انقلاب فرهنگی نماینده داشتند. که بعدا ستاد انقلاب فرهنگی به این نتیجه رسید که دانشگاهها تعطیل شود. بنابراین تعطیلی دانشگاهها به جهت علوم انسانی بود، نه علوم پایه و فنی مهندسی. خوب این یک کار سلبی برای پاکسازی دانشگاهها درحوزه علوم انسانی بود. و اگر هم گرایش مارکسیستی داشتند، اینها را هم حذف کردند. اما در بحث ایجابی گفتند خوب اکنون برای برای مسئله علوم انسانی چه کنیم. ظاهرا ستاد انقلاب فرهنگی با رهنمود حضرت امام به قم آمدند و جلساتی با جامعه مدرسین، و همچنین دیدارهایی با بزرگانی چون آیتالله امینی و مصباح گرفتند. جلساتی هم در قم و دانشگاه الزهرا گرفته شد، همچنین به جهت تعطیلی دانشگاه ها و فراغت بال اساتید، جلسات مشترکی بین اساتید حوزه و دانشگاه در چند رشته روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، مدیریت، حقوق و ترتیب داده شد، و مباحثات و گفتگوهایی بین آنها برقرار شد. بسیاری از مباحث هم به سمت بحثهای فلسفی سوق پیدا کرد، و نفش آقای دکتر مرحوم احمد احمدی و مرحوم دکتر کاردان در حوزه روانشناسی خیلی مهم بود. البته بعدها با کنار رفتن آقای مصباح، دفتر همکاری حوزه ودانشگاه تأسیس شد، که در واقع دفتر همکاری حوزه و دانشگاه قرار بود متولی علوم انسانی با رویکرد علوم اسلامی یا انسانی شود. البته آقای مصباح کار را رها کرد ولی موسسه در راه حق را که دورههای فلسفه آموزش داده میشد، به بنیاد باقرالعلوم تبدیل کرد، و رشته های علوم انسانی در واقع شکل گرفت.
دفتر همکاری حوزه دانشگاه، کمکم به یک پژوهشگاه در عرض سایر پژوهشها محدود شد. که طبیعتا با محدود شدن، دیگر نمی تواند بگوید رسالت من اسلامیسازی علوم انسانی است، نه بلکه نه یک پژوهشگاهی است مثل بقیه پژوهشگاهها که آثاری را منتشر میکند. البته پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، از گذشته عمیقتر شده؛ قبلا تئوری در باب علم دینی و علوم اسلامی نداشتند، الان تئوری دارند. قبلا در باب روششناسی اسلامیسازی علوم انسانی و مسائل علوم انسانی روش مشخص نداشتند، الان بعضی از پژوهشگرهایشان روش دارند. بنابراین یک سیر عمقی تکاملی را طی کردند، ولی به لحاظ گستره تأثیرگذاریشان کمتر بود. البته دکتر احمدی بعد از تاسیس دفتر حوزه دانشگاه، دو کار مهم دیگر کرد: یکی راهاندازی موسسه سمت بود که کتب علوم انسانی را منتشر کند، که الان ظاهرا بیش از 2000 کتاب در حوزه علوم انسانی مبتنی بر سر فصلها منتشر شده است. البته این کتابها، الزاما کتابهای علوم انسانی اسلامی نیستند، و بعضیهاشون هم کاملا سکولارند، ولی خوب چون سرفصل درسی بوده، ایشان موظف بوده کتابها را منتشر کند. کار دیگر، تاسیس دانشگاه علامه طباطبائی بود. قبل از دانشگاه علامه طباطبائی، مدرسه عالی ترجمه، مدرسه عالی خبرنگاری پژوهشگری، تربیت بدنی و... بود. در واقع با پیشنهاد آقای دکتر احمدی دانشگاه طباطبائی شکل گرفت، که دانشگاه علامه هم از زمان تاسیس تا الان، خیلی رشد و تکامل خوبی پیدا کرده است، و تقریبا می شود گفت رشتهای از علوم انسانی نیست که در دانشگاه علامه شکل نگرفته باشد. در ادامه و با احساس خلأ مدرسی، دانشگاه تربیت مدرس را تأسیس کردند. دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه جامعی است، ولی بخش قابل توجهی از آن هم علوم انسانی است. بنابراین این دانشگاه، برای تربیت اساتید علوم انسانی تاسیس شد. و در ادامه در حوزه پژوهشی، احساس کردند وقتی کارهای پژوهشی صورت نگیرد، ما مواد درسی نداریم، بنابراین باز بخشی از انجمنها و مراکز پراکنده را تحت عنوان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی ـ فرهنگی جمع کردند. بعدها موسسه حکمت و فلسفه هم بخشی از همین مجموعه شد، که از سال 80-81 جدا شد و به عنوان یک مجموعه فلسفی کار خودش را ادامه داد.
در ادامه اشارهای به مراکزی که در حوزه تحول علوم انسانی در حوزه علمیه شکل گرفت، خواهیم داشت. حوزه علمیه یک بافت سنتی دارد، یک بافت جدید دارد. البته تعبیر به مدرن نمی کنیم تا با مفاهیم خلط نشود. بافت سنتی حوزه، همین درسهای متعارف حوزوی بود، بافت سنتی با ریاست مرحوم استاد آیتالله فاضل لنکرانی توانست به رشتههای تخصصی تبدیل شود. که آن موقع رشته کلام و رشته تفسیر، و بعد رشته تبلیغ و کم رشتههای حدیث، تاریخ و فلسفه و... که الان شاید نزدیک 17-18رشته تخصصی را در حوزه راه انداختند. شروع این کارها عمدتا به مدیریت آیت الله فاضل و همکاری آیت الله سبحانی و آیت الله مکارم بود. یعنی در کنار موسسه امام خمینی، خود حوزه سنتی هم متوجه این شد که ما نباید فقط به فقه و اصول بسنده کنیم؛ بلکه باید این رشته ها هم شکل پیدا کند. البته این رشتهها، عمدتا علوم اسلامی بود نه علوم انسانی به معنای خاصه اش. ولی کمکم حوزه دید به رشته مشاوره نیز نیاز دارد و کمکم نزدیک به بعضی رشتههای علوم انسانی می شود. ولی پژوهشگاهها و موسسات جدید در حوزه به علوم انسانی نزدیکتر شدند، مثل پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و...، که این نوع پژوهشگاهها که اصالتا حوزویاند، ولی نیازهای جدید را تا حدودی می شناسند، تا حدودی علوم اجتماعی را درک کردند، و هم در بخش دانشگاهی، دانشگاه باقرالعلوم شکل گرفت، و هم در بخش پژوهشی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و پژوهشگاههای دیگر که در تحول علوم انسانی نقش خیلی اساسی و کلیدی داشتند.
آخرین گامی که در بحث تحول علوم انسانی شکل گرفته است، همین شورای تحول و ارتقای علوم انسانی است که شورای عالی انقلاب فرهنگی در این 7-8 سال اخیر راه انداخت، و هدفش عمدتا تغییر سرفصل ها، به روز کردن و تا حدودی هم رویکرد اسلامی به این سرفصل ها دادن است، که توانستند در 15 رشته گامهای موثری را بردارند.
تحولات حوزه علوم اسلامی پس از انقلاب
توجه به مبانی و بنیان های فکری مدرنیته و علوم انسانی مدرن
پس از انقلاب، توجه به مبانی و بنیانهای فکری مدرنیته و علوم انسانی مدرن مورد توجه قرار گرفت. در اول انقلاب، تقریبا همه این سه دستهای(جریان شبه لیبرالیستی، جریان شریعتی، جریان مطهری) که در مقابل جریان حاکم سوسیالیستی ـ مارکسیستی دانشگاه بودند؛ همه اینها قبول داشتند که علوم انسانی خنثی نیست، شاید بعضیهاشون الان منکر علوم انسانی اسلامیاند؛ اما اگر بحثهای آن زمان اینها را ببینید که همه نیز تحت عنوان مجموعه مقالات در کتابهایشان منتشر شده است، تصریح میکنند که ما تعلیم و تربیت اسلامی داریم، و اصلا علوم انسانی خنثی نیست. بنابراین وقتی قبول داشتند که علوم انسانی خنثی نداریم، این سئوال مطرح میشد، چه بنیانهای نظری در علوم انسانی و بر علوم انسانی تاثیرگذار هستند؟ اگر علوم انسانی ولو علوم انسانی مدرن، و یا بخشیهایی از علوم انسانی مدرن پذیرفته میشد، (چون بعضا رویکرد نسبت به علوم انسانی اسلامی رویکرد تهذیبی بود، که الانم هست: برخی از آقایان که سالها در دفتر همکاری حوزه و دانشگاه کار کردند، معتقدند مثلا این روانشناسی که از غرب به دست ما رسیده، هفتاد درصدش مفید است و می توان در جمهوی اسلامی از آن استفاده کرد و این نگاه تهذیبی را دارند، تا آنهایی که اساسا معتقدند ما باید تکتک گزارههای علوم انسانی، را تولید علوم انسانی اسلامی داشته باشیم)؛ در تمام این دیدگاهها این مطلب جا افتاد که خوب اگرچه ما اومانیسم و سوبژکتیویسم را به این معنا نمیپذیریم، ولی معتقدیم عقل انسان مستقل از وحی، توان درک دارد. چون تفکر شیعه و تفکر عدلیه است.
بنابراین به عنوان دستاورد اول، آن نگاه کلان به اومانیسم و سوبژکتیویسم و سکولاریسم روز به روز در فرآیند پیشرفت انقلاب فهم عمیقتری پیدا میکرد، و دقیقتر میشد. و اگر هم یک جایی نظرات علوم انسانی مدرن را میپذیرند، عالمانه وآگاهانه میپذیرند، و میدانند بر اساس چه نظریهای، این گزارهها و دیدگاه را باید پذیرفت.
فلسفه علوم انسانی
تحول دوم فلسفه علوم انسانی است. تقریبا در دو دهه اخیر، یک بحثی به نام فلسفههای مضاف در کشور ما شکل گرفت، و فلسفه یا اضافه میشد به یک مقولهای یا اضافه میشد به یک دیسیپلین و دانشی. و هر دوی فلسفههای امور و فلسفههای علوم مطرح شد. البته اصطلاح فلسفههای مضاف، کمی متاخرتر است، ولی توجه به فلسفههای مضاف تقریبا در این دو دهه بلکه بیشتر به آن توجه شد. بحثهای فلسفههای مضاف به علوم مثل فلسفه علوم انسانی اینگونه مورد توجه قرار گرفت که وقتی از اقتصاد یا سیاست سخن میگوییم، این علوم مبانی دارد. مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و ... دارد که باید این مبانی را بشناسیم. کمکم بر مبانی خیلی تاکید و توجه شد، و الان چند سالی است به روش هم توجه شده است. روش یکی از مقولههای مهم مسائل فلسفه مضاف به علوم هست که خوب این کمتر مورد توجه قرار گرفته شده است. البته برخی از طرفداران علم دینی میگویند روش رهزن است، و رهزن را اولین بار دکارت وارد این بحث کرد، و خطایی است و ما نباید از روش استفاده کنیم.
تحول بعدی تحولی است که در حوزهها اتفاق افتاد، و فقه های تخصصی شکل گرفت: فقه سیاسی، فقه اقتصادی، فقه مدیریت، فقه فرهنگ، فقه تربیت و... خوب این یک تحول خیلی عمیق و بزرگی است. ممکن است شما بگویید هنوز حوزه سنتی ما عمدتا درسهای خارجشان در زمینه فقههای متعارف از طهارت است تا دیات با همون ساختار محقق حلی در شرائع. اما مسئلههایی که مربوط به این فقههای تخصصی است، مراجع ما سالهاست که دارند فتوا میدهند. یعنی وقتی شما از رسالههای عملیه بیایید، میبینید بخشی از استفتائات مراجع درباره فقه اقتصاد، بخشی در رابطه با فقه تجارت، بخشی فقه پزشکی و... است. برخی بزرگان نیز درسهای خارجشان این چنین است، مثلا الکلمات سدیده آیتالله مومن، درسهای خارج فقه پزشکیاش هست. یا آیت الله اراکی در حوزه فقه اقتصاد، فقه عمران، فقه سیاست و... یا برخی دیگر در حوزه فقهالجتماع درسهایی دارند. مثلا در حوزه فقه سیاسی و فقهالحکومه، غیر از این کتاب مفصل آقای منتظری که کتاب مهم و مرجعی در حوزه ولایت فقیه است، خیلی از بزرگان دیگر نیز کتابهای مفصل نوشتند. آیتالله مومن سه جلد ولایت فقیه نوشت، آیتالله مظاهری سه جلد، آیتالله سیدکاظم حائری و خیلیهای دیگر کتاب درباره ولایت فقیه نوشتند. یا بحثهای فقهالمقاومه و مقاومتی که در جهان اسلام هست، مباحث فقهی آن نوشته شده است. بنابراین رشتههای فقه تخصصی کمکم به صورت دیسیپلینهای مختلف در حوزه شکل پیدا میکند.
تحول چهارمی در حوزه سیاستگذاری و راهبرد نویسی در حوزه علوم اجتماعی است. این یک پدیده جدیدی است که موسس آن هم مقام معظم رهبری است. ایشان به عنوان فقیه فقه راهبرد هست، که در زمینههای مختلف سیاستهای اقتصاد مقاومتی و دقیقا هم مبتنی بر فقه و روش اجتهادی بحث دارند. ایشان به نهادها نیز توصیه کردند، مثلا در شورای عالی فرهنگی نقشه جامع علمی کشور نوشته شد. یا سند دانشگاه اسلامی نوشته شد. آن زمان که این سندها نوشته میشد، دقیقا با توجه به مبانی اسلامی این کارها انجام میشد. علوم انسانی فقط توصیف روابط بین پدیدههای انسانی را نمیکند. امروزه یک بخش کوچک از کار علوم انسانی مدرن، توصیف روابط بین پدیدههای انسانی چه در حوزه اقتصاد و چه در حوزه سیاست است. یک بخشی از کار آن، توصیف انسان مطلوب است. انسان مطلوب اقتصادی کیست، انسان سالم روانشناسی کیست و... . و یک بخش نیز، تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است که از طریق سیاستگذاری و وضع قوانین انجام میشود. و آخرین اقدام در این زمینه نیز همین بحث الگوی پایه اسلامی ایرانی پیشرفت است که اخیرا ابلاغ شد.
تحول پنجمی که ما شاهدش هستیم ولی متاسفانه ضعیف است و فربه نشده و در این عرصه باید کار جدی انجام بدیم در بخش توصیفی است. یعنی کشف روابط انسانها در عرصههای فردی و اجتماعی است. در این زمینه هم مقالات و هم کتابهای متعددی داریم که با تحقیقات میدانی و آماری با روشهای مختلف گرند تئوری و مانند آن توانستند یک توصیفی از روابط فردی و اجتماعی ارائه کنند، و آسیبهای اجتماعی را با این روش بررسی کنند. تحقیقات آماری و میدانی در شناخت انسان محقق بسیار ضروری است. الان مرکز آمار یک گزارش میدهد، دولت یک گزارش میدهد، مجلس یک گزارش میدهد و...، چرا این تفاوتها هست؟ چون علوم انسانی توصیفی خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. آنهایی که اهل فلسفهاند، معمولا به مبانی علوم انسانی میپردازند، آنهایی که اهل فقهاند به بایدها و نبایدها میپردازند. اما آن بخش دانشی توصیفی علوم انسانی خیلی مهم است.
تحول ششمی که باید به آن توجه کنیم، تحول در سرفصلهای دروس علوم انسانی است. در بعضی از رشتههای علوم انسانی30-40 سال، هیچ تغییری پیدا نکرده است. اما شورای تحول، تغییر سرفصل برخی دروس را آغاز کرده است. برخی سرفصل ها، بعد از عدم تغییر در 40 سال گذشته، تازه تصویب شده است. البته شورای برنامهریزی دروس و وزارت علوم، باید به این مسئله توجه میکردند. به هر حال شورای تحول و ارتقای علوم انسانی این دستاورد را به برای انقلاب به ارمغان بیاورد.
تحول بعدی بحث تحصیل میلیونها نفر در مقاطع علوم انسانی و جذب هزاران نفر هیئت علمی و پژوهشگر در حوزه علوم انسانی است که کار عظیمی است. ممکن است ما نقد داشته باشیم که بگوییم چند درصد این فارغالتحصیلان باسوادند؟ یا مثلا با چند واحد درسی، اینها استاد جامعهشناسی و روانشناسی شدهاند؟ که این البته بحث دیگری است. الان دستاوردهای پژوهشی که پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و دفتر تبلیغات در هفته پژوهش به نمایش می گذارند، همین را با 20-30 سال پیش مقایسه کنید که ما چیزی نداشتیم. ما در اوائل انقلاب یا یک دهه بعد از انقلاب، مثلا همین دفتر تبلیغات برخی بزرگان را میآوردند تا فن نویسندگی به طلبهها یاد بدهند. مثلا شما ببینید چند نویسنده داشتیم؟ نهایتا یک مکتب اسلامی بود و چند تا مقاله. اما الان پژوهشگرهای متعدد، افرادی با مدارک پیاچدی. خوب اینها در اثر همین نهادهایی است که شکل گرفت. مثلا مرحوم آیتالله اردبیلی با راهاندازی دانشگاه مفید، با نیت بحث اقتصاد اسلامی، حقوق و رشته های دیگر کار بزرگی انجام داده است. الان محققینی که شاید بیش از 50 نفر باشند و داری مدرک پیاچدی اقتصاد و در حد اجتهاد فقهالقتصاد هستند، بسیاریاشان لیسانسشان را از همین مجموعه آیتالله اردبیلی گرفتند. یا دستاورد دیگر در این زمینه همین بود که ایشان درس خارج مکاسب و بیع را می گفت و درسهای دانشگاهی را هم میخواندند. در مقطعی بعد از انقلاب با رشد جمعیت، هجومی به خارج از کشور برای تحصیل علوم انسانی مشاهده شد که الان این وضعیت به صفر رسیده و کاملا دانشگاههای ما تامین میکنند، و هر کس بخواهد در هر رشته از علوم انسانی اجتماعی درس بخواند، زمینه اش فراهم است.
تحول هشتم، رشد علمی اساتید علوم انسانی در برگزاری کرسیها ونظریهپردازی است. ممکن است ما استاد دانشگاه، محقق و مولف، نویسنده و... تربیت کنیم، اما نظریهپرداز تربیت نشود. ما اکنون در هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، 41 نظر ثبت شده داریم. البته ما بیش این تعداد، صاحب نظریه داریم که برخی از آنها در این فرایند شرکت نمی کنند، ولی این دلیل نمیشود که اینها نظریه ندارند؛ ولی این فرآیند در حال شکلگیری است. به هر حال این دغدغه مطرح است ما که سالهاست علوم انسانی درس میدهیم، استاد تمام دانشگاه هستیم، مقاله ISI و ISC و کتاب و... داریم، خوب نظریه ما در این رشته چیست؟ به هر حال الان همه دنبال این هستند که با چه روشی نظریهپردازی کنیم. یک هجمه حداکثری از اساتید را شاهدیم که دنبال این هستند که روش نظریه پردازی در حوزه های مختلف از جمله علوم اجتماعی و علوم انسانی را پیدا کنند. خوب دغدغه اینها هم یک سیر صعودی را طی میکند. تقریبا در 4 سال گذشته، ما 2600، کرسی ترویجی در دانشگاهها شکل گرفته است.
تحول نهم، بحث جایزه علوم انسانی اسلامی است که جمعی تاسیس کردند و بررسی انجام میدهند و به اساتیدی که در حوزه علوم انسانی اسلامی دستاوردهای جدیدی داشتند و تاثیرگذار بودند، این جایزه بینالمللی علوم انسانی اسلامی به آنها داده میشود.
تحول دهم، تشکیل و تاسیس قطبهای علمی در حوزه علوم انسانی است که این اصلا نبوده و در این سالها شکل گرفته است. اگرچه آمار جدیدی از تعداد این قطبها وجود ندارد، اما یقینا تعداد آنها از 100 قطب در حوزه علوم انسانی تجاوز کرده است.
تهیه و تنظیم: سیدحسین میرخلیلی